شهاب پاکنگر | بی قانون
متاسفانه این هفته به خاطر مشغله زیاد، فرصت نوشتن مطلب نداشتم ولی چون باید ستون را یک جوری پر میکردم، تصمیم گرفتم ترجمه استندآپ کمدی «مِتِئور کلینواچ» کمدین اهل گابن را منتشر کنم. این استندآپ، در جشنواره «لالِس» برنده جایزه «فیکشنال اگزی» شد.
سلام! خوبین؟ ما خیلی باحالیم! (حضار جواب میدهند خیلی)
دیشب یه خواب دیدم، برای من کابوس بود ولی بعدش که بیدار شدم، از خنده نتونستم جلوی خودم رو بگیرم، میخوام اون رو براتون تعریف کنم. خواب دیدم رفتم کوه، جای عجیب و ترسناکی بود، یه سری جوون داشتن با کیف و کتاب از جلوم رد میشدن. ازشون پرسیدم «اینجا کجاست؟ شیطونا! دختر پسری به اسم کتابخونه اومدین کوه!». یکیشون گفت: «چرت نگو! اینجا دانشگاهه!». دانشگاه که میدونین چیه؟ دانشگاه جاییه که بچهها بعد از غول کنکور و 12 سال درس خوندن میرن متخصص بشن تا به کشورشون خدمت کنن. به اونا گفتم «چرا دانشگاه رو تو این برهوت ساختن، مگه شهر ندارین؟» یکیشون زد رو شونهام گفت: «داداش چیزی زدی؟ ما الان تو پایتختیم! اینجا بزرگترین دانشگاه خاورمیانهاست!» (حضار بلند میخندند) باور کنید همین رو گفت! بعد پرسیدم «خب با چی میرین بالا؟ مگه شما بُزین که قله کوه براتون دانشگاه ساختن؟!» یکی گفت «با این!» و یه اتوبوس نشون داد که بازمانده جنگ جهانی دوم بود. اونوقت توی یه جاده پر از شیبِ خطرناک. باور کنید اتوبوسه ترمز نداشت، راننده پاش رو از ماشین میذاشت بیرون که سر پیچ وایسه، اگه سرعت زیاد بود یه سری دانشجو هم باهاش پاهاشون رو میآوردن بیرون که ترمز قویتر بشه! (یکی از حضار از خنده غش میکند) تازه جادهاش گاردریل هم نداشت، هیچی نداشت، یعنی قاطر هم از اونجا رد نمیشد ولی اتوبوسهای بدون ترمز میرفتن (حضار از دهانشان کف خارج میشود) اونوقت یه اتوبوس که داشت میرفت بالا، یهو چپ کرد یه سری دانشجو مردن (حضار خیلی بلند میخندن و اشک از چشمهایشان جاری میشود، یکی از حضار میگوید: بابا انقدر چرت نگو!) گفتم که خواب بود! ولی بعدش که بیدار شدم خودم از همین چرندیات خندهام گرفت. حالا اینا رو بیخیال، تو خوابم معاون دانشگاه اومد، گفت: «به گفته شاهدان عینی راننده موقع رانندگی سکته کرده و چپ کردن!». رفتم طرف رو پیدا کردم بهش گفتم «آخه برادر! وقتی همه یا مردن یا تو بیمارستانن، شاهد عینی کجا بود؟!» گفت «فکر کن اتوبوس بیترمز، جاده بیگاردریل، شیب زیاد! تو باشی سکته نمیکنی؟!» (حضار از خنده با مشت روی میز میکوبند) من تو خواب ول نکردم دیگه! رفتم مسئول دانشگاه رو ببینم، گفتن این آقا سرش شلوغه نیست، آخه سیوهفتتا شغل داره! (یکی از حضار از خنده میمیرد) (یکی از حضار: اصلا اسماشون رو یادش میمونه؟!) نمیدونم، خواب بود دیگه، تو خواب همه چیز ممکنه. بعدش رفتم ببینم تو مجلس چیکار میکنن سر این موضوع، همه داشتن برا هم شعر میخوندن و باهم شوخی میکردن. یکی هم پیگیر بود که باید وزیر اقتصاد رو استیضاح کنیم (یکی از حضار: چرا؟ چون به دانشگاه پول اتوبوس نداده بود؟!) نه بابا! دانشگاه کلی پول از دانشجوهاش میگرفته! باور کنید! کلی پول لعنتي از دانشجوها میگرفتن و تو اون جاده اینجوری میبردنشون بالا! (حضار از خنده روی زمین غلت میزنند). پیگیر استیضاح وزیر بود چون یه کارمند گمرک بهش گفته من طبق قانون نمیتونم کارت رو راه بندازم، اونم شاکی شده که من خودم قانونگذارم، برای من که نباید اینکار رو بکنی و تو ... میخوری این حرفها! (یکی از حضار در حالی که از خنده گولهگوله اشکمیریزد، میگوید: یعنی هیچکس هیچی نگفت؟!) چرا توی توییتر خیلی شلوغبازی میکردن. توییتر که میدونین چیه؟ یه شبکه اجتماعیه که اونجا فیلتر بود، بعد مسئولای کشور همشون اونجا بودن و به مردم پیام میدادن. خیلی باحال بود، (حضار از خنده دیوار را گاز میزنند) بعد فکر میکنین چی شد؟ (یکی از حضار: حتما یه دفعه یکی اومده گفته شما مقابل دوربین مخفی قرار گرفتی) نه بابا! بعدش کلا تصمیم گرفتن برای حل همه مشکلات اینستاگرام رو فیلتر کنن. (یکی از حضار از خنده کلهاش را به سقف میکوبد و درجا ضربه مغزی میشود) دیگه دیدم نمیتونم، یه داد زدم که بگم این چه وضعیه، یهو از خواب پریدم.
(حضار با خنده زیاد او را تشویق میکنند، یکی از حضار میگوید: داداش مردم اونجا رو دیدی بگو بیان بهشون پناهندگی میدیم! فقط قبلش باید تست الکل بدن و هارهار کنان از سالن خارج میشود).